نویسنده : Mohammadreza
تاریخ : سه شنبه 2 دی 1393
|
يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ.
دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم.
تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم
و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه.
نظرت چيه دكتر؟
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه:
خب… بذار يه داستان برات تعريف كنم.
من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه.
اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده.
يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته
اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل.
همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها
يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش.
شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و .... بنگ!
پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!
پيرمرد با حيرت ميگه:
اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود...!
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: یه فنجون قصه، پیرمرد هوسباز، ،